آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

سیزده بدرامسال

عشق مامان ، سیزده بدر امسال برنامه ریزی کردیم و عمو مرتضی اومد دنبال مون تا همه با هم بریم باغ. اولش توی ترافیک سنگینی گیر کردیم ولی بالاخره به باغ رسیدیم و کلی بازی کردیم و خوش گذشت. شما آب بازی کردی کنار استخر و با یک چوب بقیه رو خیس می کردی. و همش اشاره میکردی منو ول کنید برم توی آب. آقایون توی باغ غذای خوشمزه ای درست کردن و شما خیلی دوست داشتی . بعد از غذا هم دوباره والیبال که شما پیش مامانی و آقاجون بودی و ما بازی میکردیم که دیدم دوست داری با من بازی کنی و دیگه اومدم پیش گل پسرم. هواکه تاریک شد همه پریدن وسط باغ و نای نای میکردن که پسر منم جو گرفت و شروع کرد با دستش نای نای. ساعتای 10 یا 11 شب بود که برگشتیم و همه حسابی خسته بودند ولی ا...
14 فروردين 1394

دید و بازدید ها و مهمونی های عید و عیدی

امسال عید اولین سالی بود که گل پسر مامان آداب و رسوم مربوط به عید و سال تحویل رو میدید و از مهمونی رفتن ها و مهمون اومدن ها کلی ذوق می کرد مخصوصا اگر مهمون عزیز، نی نی هم داشتند که دیگه نور علی نور میشد. امسال عید، ما اول خونه بزرگترای فامیل مثل آقاجونا و بابابزرگ وعمه باباجون و عمه فاطمه ، عمو رضا، دایی مهدی و خاله اعظم و ... رفتیم. کلی مهمونم اومدن خونه ما و توی این دید وبازدید ها شما خیلی آقا بودی. اگر اتاقت رو مهمونا نمیدیدن شما اینقدر شیطنت میکردی که بالاخره اتاقت رو به همه نشون بدی و اون تو بازی کنی . توی عید آجیل خوردن و میوه خوردن رو از همه بیشتر دوست داشتی و شکلات خوری و بهم ریختن شکلات ها یک برنامه روتین شما توی عید شده. راس...
14 فروردين 1394

تولد آقاجون

5 فروردین روز تولد آقاجون باباست و همگی با هم میریم خونه آقاجون و این روز رو بهشون تبریک میگیم اما امسال عمه فاطمه و عمو رضا رفته بودن مسافرت. برای همین کیک و آبمیوه درست کردم و با عمو حسن و سامان وباباجون و شما رفتیم خونه آقاجون و تولدشون رو بهشون تبریک گفتیم و به همه کلی خوش گذشت. آقاجون! ان شاءالله سایه تون همیشه روی سرما بچه ها باشه . آمین. ...
14 فروردين 1394

سفره هفت سین امسال

سفره هفت سین امسال مامان خاص بود، آخه اولین سال بود که سه تا ماهی داشت، سبزه رو خودم انداختم و تزیینش هم با خودم بود. اما گل پسر مامان دلش میخواست بره و سبزه هاش رو برداره و بازی کنه . خوشحالیم عزیزم که توی این عید همراه مایی و خونه مون روروشن کردی! ان شاء الله همیشه کنار هم شاد و خوشحال باشیم. ...
14 فروردين 1394

ماجراهای بیرون رفتن ها و خرید های عید

امسال با شما خرید های زیادی رفتیم، دو بار رفتیم پدیده یکبار با همکارای بابا عمو محمد و عمو سعید و یک بار هم با آقاجون مامان که این بار توی قرعه کشی هم برنده شدیم و شما در اقدامی ناباورانه رفتی بغل یکی از دلقک های اونجا و باهش عکس یادگاری گرفتی.                   موقع برگشت هم رفتیم رستوران ارم (چون باباجون از اونجا کارت تخفیف داشت) و شیشلیک سفارش دادیم و شما کلی با دایی و خاله توی رستوران چرخیدی و بهت خوش گذشت. با خونواده مامان و دایی مهدی و بابابزرگ و مادربزرگ هم نمایشگاه بین المللی رفتیم و مقداری ازخریدای عیدمون رو انجام دادیم.رفتیم و برای اتاق شما هم...
14 فروردين 1394

خونه تکونی عید و اتاق جدید محمدصدرا

امسال برای خونه تکونی خیلی مصمم بودم، آخه پارسال شما توی دل مامان بودی و بابا جون اجازه نمیداد تا کارهای اساسی خونه تکونی رو انجام بدم. امسال هم از خیلی قبل خودم خورد خورد تمیز میکردم ولی خیلی شما وروجک خان اجازه نمیدادی که به کارا برسم. اما هفته آخر مخصوصا از سه شنبه که تعطیلی من بود اساسی چسبیدم به خونه و بابا جون هم از پنجشنبه و دیگه از آشپزخونه و اتاقا و همه رو اساسی تغییر دادیم. اینقدر همه جا رو بهم ریخته بودیم که آقاجون میگفتن شما تا بعد عید باید این وسایل رو جمع کنید اما خاله محبوبه و دایی امیر و مامانی به دادمون رسیدن و کمکمون کردن و خونه خیلی مرتب شد مخصوصا اتاق شما که خیلی هم دوستش داری . مامان بابا جون هم اومدن شما رو بردن پایین ت...
14 فروردين 1394
1