سیزده بدرامسال
عشق مامان ، سیزده بدر امسال برنامه ریزی کردیم و عمو مرتضی اومد دنبال مون تا همه با هم بریم باغ. اولش توی ترافیک سنگینی گیر کردیم ولی بالاخره به باغ رسیدیم و کلی بازی کردیم و خوش گذشت. شما آب بازی کردی کنار استخر و با یک چوب بقیه رو خیس می کردی. و همش اشاره میکردی منو ول کنید برم توی آب. آقایون توی باغ غذای خوشمزه ای درست کردن و شما خیلی دوست داشتی . بعد از غذا هم دوباره والیبال که شما پیش مامانی و آقاجون بودی و ما بازی میکردیم که دیدم دوست داری با من بازی کنی و دیگه اومدم پیش گل پسرم. هواکه تاریک شد همه پریدن وسط باغ و نای نای میکردن که پسر منم جو گرفت و شروع کرد با دستش نای نای. ساعتای 10 یا 11 شب بود که برگشتیم و همه حسابی خسته بودند ولی ا...